
و اینجا… ضیابر، ایستاده در سوگِ آفتاب

و اینجا… ضیابر، ایستاده در سوگِ آفتاب.
در سرزمینی که بغض، زبان همه بود و اشک، زبان دل…
ضیابر با شما حسینیتر شد.
شما آمدید، از هر سو؛ با دلهایی آشفته و چشمهایی بارانی.
و ما، تنها کوشیدیم خادمان کوچکی باشیم در مسیر بزرگ کربلا.
شهر، با گامهایتان نفس کشید؛
با لبیکهای شبانهتان، با نجوای آرام «یا حسین»…
هر چه در توان داشتیم نثار کردیم،
تا ضیابر، شایستهی عزای فرزند فاطمه باشد.
اگر صدایی آنگونه که باید نرسید،
اگر نوری خاموش ماند،
اگر دستی از یاری جا ماند…
ما را به وسعت دلهای عاشقتان ببخشید.
کم گذاشتیم شاید…
اما کوچک نبود عشقی که در دل داشتیم.
از کوچههای باریک گرفته تا دلهای بزرگ،
از نگاه خستهی پاکبانان تا اشک خاموش کودکان،
ما همدل و همراه با اندوه شما شدیم.
و امروز، تنها میخواهیم بگوییم:
ممنون که در کنار ضیابر، عزاداری را معنا کردید.
با اندوهی آمیخته به افتخار
رئیس شورای اسلامی شهر ایوب رضایی





