
و اینجا… ضیابر، ایستاده در سوگِ آفتاب

و اینجا… ضیابر، ایستاده در سوگِ آفتاب.در سرزمینی که بغض، زبان همه بود و اشک، زبان دل…ضیابر با شما حسینیتر شد. شما آمدید، از هر سو؛ با دلهایی آشفته و چشمهایی بارانی.و ما، تنها کوشیدیم خادمان کوچکی باشیم در مسیر…
